ای دل خانه ات خراب این همه رویا تا کی
ای دل عمرت کوتاه غم در این دنیا تا کی
ای دل گفتمت بمان پس چه شد قرارمان
ما نداریم هیچ رازی
ای دل هرچه بود و هست با رفتنت شکست
تو در این عشق میبازی
طرح چشمان تو و جان تو آن لب خندان تو
ایمان مرا برد ایمان مرا برد
یک بی خبر از راه رسید جان مرا برد
در کار خدا ماندم آنقدر که تو ماهی دارم چه گناهی
دل پَر زده باز به هوای تو خواهی نخواهی
چشمان تو منظومه و من حاکم احساس
ای عاشق حساس
بد نیست بزنی تو به چشمم گاهی نگاهی
طرح چشمان تو و جان تو آن لب خندان تو
ایمان مرا برد ایمان مرا برد
یک بی خبر از راه رسید جان مرا برد
ای دل پر از غرور و
آنقدر شکسته یک باورت از
باز هم شروع و فصل هم شد
تنهایی بخدا نامرد است نامرد است
طرح چشمان تو و جان تو آن لب خندان تو
ایمان مرا برد ایمان مرا برد
یک بی خبر از راه رسید جان مرا برد
نظرات (۰ نظر)